این فقط یک احساس نیست؛ شواهد نشان میدهند که ما واقعاً ممکن است در حال احمقتر شدن باشیم. این مفهوم، طنز یا شوخی نیست، بلکه یک روند قابل اندازهگیری و مشاهدهپذیر است که به آن «اثر فلین معکوس» (Negative Flynn Effect) میگویند: کاهش ثبتشده در نمرات IQ در کشورهای توسعهیافته طی چند دهه گذشته. و اگرچه هوش یک ویژگی پیچیده و چندبعدی است، پیامدهای این روند بسیار فراتر از چند نمره در یک آزمون است.
از اثر فلین تا سقوط آن
در دهه ۱۹۸۰، جیمز آر. فلین، پژوهشگر هوش اهل نیوزلند، متوجه افزایش مداوم نمرات IQ در سراسر جهان طی قرن بیستم شد. این پدیده به «اثر فلین» (Flynn Effect) معروف شد و در ابتدا به عنوان شاهدی بر باهوشتر شدن بشر تعبیر میشد که شاید به لطف تغذیه، آموزش و بهداشت بهتر رخ داده بود. اما در دهه ۱۹۹۰، این روند معکوس شد.

اولین زنگ خطر جدی از نروژ به صدا درآمد. این کشور به دلیل داشتن خدمت سربازی اجباری، پایگاه داده عظیمی از آزمونهای شناختی جمعآوری کرده بود که بیش از ۷۳۰٬۰۰۰ مرد جوان از سال ۱۹۶۲ تا امروز را پوشش میداد. چیزی که محققان دریافتند شگفتانگیز بود: نمرات IQ در میان متولدین حدود سال ۱۹۷۵ به اوج خود رسیده و از آن زمان تاکنون رو به کاهش بوده است. میانگین این کاهش، حدود ۷ امتیاز در هر نسل است. خودِ فلین بعدها روندهای مشابهی را در بریتانیا تأیید کرد، جایی که نوجوانان در دهه ۲۰۰۰ نمرات پایینتری نسبت به همتایان خود در دهه ۱۹۸۰ کسب کردند. و این یک اتفاق تصادفی نبود؛ پژوهشگران در سراسر جهان همین الگو را در کشورهای توسعهیافته مشاهده کردند.
چرا داریم برتری خود را از دست میدهیم؟
یک نظریه برجسته این است که این کاهش، ژنتیکی نیست، بلکه محیطی است؛ بازتابی از شیوهای که زندگی مدرن در حال شکلدهی مجدد به مغز ماست. کودکان امروز در دنیایی مملو از صفحههای نمایش، اسکرول کردن و محتوای سطحی بزرگ میشوند. لذتهای آنی دوپامین که از شبکههای اجتماعی و ویدیوهای ۳۰ ثانیهای به دست میآید، جایگزین مطالعه عمیق و حل مسئله شدهاند. نظامهای آموزشی نیز که برای رسیدن به معیارهای استاندارد تحت فشار هستند، اغلب به جای پرورش تفکر مستقل، صرفاً برای قبولی در امتحانات آموزش میدهند.

حتی حواسپرتیهای دیجیتال روزمره نیز تأثیرگذارند. مطالعات نشان میدهد که صرفاً چک کردن گوشی یا ایمیل میتواند به طور موقت IQ را تا ۱۰ امتیاز کاهش دهد. اگر هزینه شناختی یک اعلان (ping) این باشد، هزینه یک زندگی آنلاین چیست؟ ما همچنین فیلترهای سنتی کیفیت فکری را از دست دادهایم. قبل از شبکههای اجتماعی، کتابها و روزنامهنگاری تحت ویرایش دقیق قرار میگرفتند. اکنون محتوا بدون هیچگونه نظارت یا دروازهبانی به فیدهای ما سرازیر میشود. در نتیجه، بسیاری از مردم بهجای افکار متخصصان یا مربیان، در حال جذب تفکرات اینفلوئنسرها، وبلاگنویسان و شبهسلبریتیها هستند؛ برخی از آنها حتی نمیتوانند یک امتحان دبیرستان را با موفقیت پشت سر بگذارند.
همانطور که میگویند: ما همان چیزی هستیم که میخوریم. و در عصر دیجیتال، ما همان چیزی هستیم که با چشمها و گوشهایمان مصرف میکنیم.
اپیدمی پنهان: بیسوادی عملکردی
شاید نگرانکنندهتر از کاهش IQ، رشد بیسوادی عملکردی باشد؛ یعنی ناتوانی در انجام وظایف پایهای خواندن و ریاضیات که برای زندگی روزمره ضروری است. برای مثال، در بریتانیا از هر ۱۰ نفر، ۱ نفر نتوانست تشخیص دهد کدام معامله برای خرید یک تلویزیون ۲۵۰ پوندی بهتر است: تخفیف ۱۰ درصدی یا تخفیف ۳۰ پوندی (گزینه دوم پول بیشتری ذخیره میکند، اما برای کسی که با حساب و کتاب آشنا نیست، جذابیت کمتری دارد). در اتحادیه اروپا، تا ۴۰ درصد از بزرگسالان در کشورهایی مانند رومانی و پرتغال بیسواد عملکردی محسوب میشوند. حتی در کشور پیشرفتهای مانند سوئد، این رقم هنوز ۸ درصد است.
ایالات متحده نیز تصویر ناامیدکنندهای را ترسیم میکند. تقریباً ۴۵ میلیون آمریکایی در سطحی پایینتر از کلاس پنجم دبستان مطالعه میکنند. و در سال ۲۰۱۸، یک مطالعه از مرکز تحقیقاتی پیو (Pew) نشان داد که تنها ۲۶ درصد از آمریکاییها میتوانستند به طور قابل اعتمادی «حقیقت» (fact) را از «نظر» (opinion) در یک متن نوشتاری تشخیص دهند. در میان نوجوانان ۱۵ ساله در سطح جهان، این عدد به تنها ۱۴ درصد کاهش مییابد.
این فقط به مدارس ناکارآمد یا دانشآموزان تنبل مربوط نیست. این به فرهنگی مربوط است که در آن تنبلی فکری نه تنها تحمل، بلکه به طور فزایندهای تشویق میشود. وقتی جایگاه سلبریتی بر تخصص ارجحیت دارد، وقتی خشم هیجانی بر گفتمان منطقی غلبه میکند، و وقتی بلندترین صدا بر آگاهترین صدا پیروز میشود، چه امیدی به تابآوری شناختی باقی میماند؟
عصر هومو ایدیوتیکوس
ما دیگر ممکن است Homo sapiens
(انسان خردمند) نباشیم. Homo economicus
(انسان اقتصادی)، آن عامل ظاهراً منطقی در اقتصاد کلاسیک، نیز نیستیم. ما به طور فزایندهای در حال تبدیل شدن به Homo idioticus
هستیم؛ موجودی که نه با خرد یا منطق، بلکه با انگیزههای هیجانی، اطلاعات نادرست و اینرسی فکری تعریف میشود. شاید تند به نظر برسد، اما شواهد را در نظر بگیرید کاهش IQ، بیسوادی عملکردی گسترده، افت سواد رسانهای و یک محیط فرهنگی که در آن تفکر انتقادی یک مهارت تخصصی است، نه یک هنجار.
این به آن معنا نیست که ما محکوم به فنا هستیم. اما به این معناست که باید فوراً در محیطهای فرهنگی، آموزشی و دیجیتال خود بازنگری کنیم. آیا میخواهیم نسلهای آینده توسط الگوریتمهای تیکتاک و شایعات سلبریتیها پرورش یابند یا با منطق، علم و خلاقیت؟ این زوال، اجتنابناپذیر نیست؛ اما معکوس کردن آن نیازمند آگاهی، تلاش و اراده برای رویارویی با حقایق ناخوشایند است. اگر میخواهیم دوباره عنوان «انسان خردمند» را به دست آوریم، باید دست از ستایش جهل برداریم و پرورش خرد را آغاز کنیم. قبل از آنکه خیلی دیر شود.
دیدگاه ها